loading...
ღღ نسيــــــمي كــــه مي گــــــــذرد ღღ
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
test 0 191 turkam
آمنه علیمحمدی بازدید : 150 یکشنبه 08 مرداد 1391 نظرات (0)
 

alimohamadi راهکار مدیریتی :

 مدیر و 10 نفر از کارکنانش از طناب بال گردی که در صدد نجات آن ها بود ، آویزان بودند . طناب آن قدر محکم نبود که بتواند وزن هر یازده نفر را تحمل کند . کمک خلبان با بلندگوی دستی از آن ها خواست که یک نفرشان داوطلب شود و طناب را رها کند . البته ، داوطلب شدن همانا و سقوط به ته دره همان و به ظاهر کسی حاضر نبود داوطلب شود . در این هنگام ، مدیر گفت که حاضر است طناب را رها کند ولی دلش می خواهد برای آخرین بار برای کارکنان سخنرانی کند . او گفت : چون کارکنان حاضرند برای سازمان دست به هر کاری بزنند و چون کارکنان خانواده خود را دوست دارند و در مورد هزینه های افراد خانواده هیچ گله و شکایتی ندارند و بدون هیچ گونه چشمداشتی پس از خاتمه ساعت کار در اداره می مانند من برای نجات جان آنان طناب را رها خواهم کرد ! به محض تمام شدن سخنان مشوقانه و تحسین برانگیز مدیر ، کارکنان که به وجد آمده بودند شروع کردند به دست زدن و ابراز سپاسگزاری از مدیر!!

alimohamadialimohamadialimohamadi

آمنه علیمحمدی بازدید : 148 یکشنبه 08 مرداد 1391 نظرات (0)

روزی، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند.

گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند.


بدین سبب، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند.


روز اول یک گوسفند آمد.


گرگ به دنبال گوسفند رفت.


اما گوسفند بسرعت پا به فرار گذاشت و راه گریزی پیدا کرد و از معرکه گریخت.


گرگ بسیار دستپاچه و عصبانی شد و سوراخ را بست.


گرگ گمان می کرد که دیگر شکست نخواهد خورد.


روز دوم  یک خرگوش آمد.


گرگ با تمام نیرو به دنبال خرگوش دوید اما خرگوش از سوراخ کوچک تری در کنار سوراخ قبلی فرار کرد.


گرگ سوراخ های دیگر را بست و گفت که دیگر حیوانات نمی توانند از چنگ من بگریزند.


روز سوم  یک سنجاب کوچک آمد.


گرگ بسیار تلاش کرد تا سنجاب را صید کند.


اما سرانجام سنجاب نیز از یک سوراخ بسیار کوچک فرار کرد.


گرگ بسیار عصبانی شد و کلیه سوراخ های غار را مسدود کرد.


گرگ از تدبیر خود بسیار راضی بود.


اما روز چهارم  یک ببر آمد.


گرگ که بسیار ترسیده بود بلافاصله به سوی غار پا به فرار گذاشت.


ببر گرگ را تعقیب کرد.


گرگ در داخل غار به هر سویی می دوید اما راهی برای فرار نداشت و سرانجام طعمه ببر شد.



نتیجه ی اخلاقی مدیر : هيچ گاه روزنه هاي كوچك زندگيت را به طمع آينده نبند.

alimohamadi

آمنه علیمحمدی بازدید : 336 جمعه 06 مرداد 1391 نظرات (0)

صدای امیدوار کننده ی آیت الله مجتهدی برای ناامیدهای عاشق

- لینک دانلود
آهنگ مسعود عزیزی به نام " خانم بالابرز " - لینک دانلود
آهنگ غمگین بسیار زیبا به زبان شیرین " کردی " - لینک دانلود
آهنگ فوق العاده زیبای صفامنش به نام " کانی سراو " - لینک دانلود
آهنگ زیبای   " لیلی و مجنون " به زبان کردی - لینک دانلود
دکلمه ی کردی فوق العاده زیبای "لیلی" - لینک دانلود
آهنگ مسعود عزیزی "گره مسم گره ماته چویلد" - لینک دانلود
آهنگ یگانه ی زندگیم" شرط بو به بی تو برگه م دوار بو " - لینک دانلود
کلیپ تصویری سوتی کارمند و نکته ی مدیریتی آن!! - لینک دانلود
دانلود جزوه ی کامل مدیریت رفتار سازمانی - لینک دانلود

آمنه علیمحمدی بازدید : 133 یکشنبه 01 مرداد 1391 نظرات (1)
 
 
 
يه کلاغ و يه خرس سوار هواپيما بودن کلاغه سفارش چايي ميده چايي رو که ميارن يه کميشو ميخوره باقيشو مي پاشه به مهموندار
مهموندار ميگه چرا اين کارو کردي؟
کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي! چند دقيقه ميگذره باز کلاغه سفارش نوشيدني ميده باز يه کميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار
مهموندار ميگه : چرا اين کارو کردي؟
کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي !
بعد از چند دقيقه کلاغه چرتش ميگيره
خرسه که اينو ميبينه به سرش ميزنه که اونم يه خورده تفريح کنه ...
مهموندارو صدا ميکنه ميگه يه قهوه براش بيارن قهوه رو که ميارن
يه کميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار مهموندار ميگه چرا اين کارو کردي؟
خرسه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي
اينو که ميگه يهو همه مهموندارا ميريزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپيما ميبرن که بندازنش بيرون خرسه که اينو ميبينه شروع به داد و فرياد ميکنه
کلاغه که بيدار شده بوده بهش ميگه: آخه خرس گنده تو که بال نداري مگه مجبوري پررو بازي دربياري !!!!!!!!


نکته مديريتي : قبل از تقليد از ديگران منابع خود را به دقت ارزيابي کنيد

Open in new window

آمنه علیمحمدی بازدید : 124 یکشنبه 01 مرداد 1391 نظرات (0)

چهار کارمند كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحانی قرار بود ریس سازمان از آنها بگیرد به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند سره مدیر را به اصطلاح شیره بمالند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به مدیر گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....وی فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به مکان امتحان رفتند و  مدیر اداره ی آنها ُ آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»....!!! 

alimohamadi

تعداد صفحات : 5

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 48
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 11
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 14
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 250
  • بازدید سال : 2,940
  • بازدید کلی : 42,704