loading...
ღღ نسيــــــمي كــــه مي گــــــــذرد ღღ
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
test 0 191 turkam
آمنه علیمحمدی بازدید : 147 یکشنبه 08 مرداد 1391 نظرات (0)

روزی، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند.

گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند.


بدین سبب، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند.


روز اول یک گوسفند آمد.


گرگ به دنبال گوسفند رفت.


اما گوسفند بسرعت پا به فرار گذاشت و راه گریزی پیدا کرد و از معرکه گریخت.


گرگ بسیار دستپاچه و عصبانی شد و سوراخ را بست.


گرگ گمان می کرد که دیگر شکست نخواهد خورد.


روز دوم  یک خرگوش آمد.


گرگ با تمام نیرو به دنبال خرگوش دوید اما خرگوش از سوراخ کوچک تری در کنار سوراخ قبلی فرار کرد.


گرگ سوراخ های دیگر را بست و گفت که دیگر حیوانات نمی توانند از چنگ من بگریزند.


روز سوم  یک سنجاب کوچک آمد.


گرگ بسیار تلاش کرد تا سنجاب را صید کند.


اما سرانجام سنجاب نیز از یک سوراخ بسیار کوچک فرار کرد.


گرگ بسیار عصبانی شد و کلیه سوراخ های غار را مسدود کرد.


گرگ از تدبیر خود بسیار راضی بود.


اما روز چهارم  یک ببر آمد.


گرگ که بسیار ترسیده بود بلافاصله به سوی غار پا به فرار گذاشت.


ببر گرگ را تعقیب کرد.


گرگ در داخل غار به هر سویی می دوید اما راهی برای فرار نداشت و سرانجام طعمه ببر شد.



نتیجه ی اخلاقی مدیر : هيچ گاه روزنه هاي كوچك زندگيت را به طمع آينده نبند.

alimohamadi

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 48
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 11
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 241
  • بازدید سال : 2,931
  • بازدید کلی : 42,695